♥♥♥ پایان نه ماه انتظار شیرین و تـولد آقــا صـدرا ♥♥♥
خدایا، بر من منّت گذار و فرزندانم را نگهداری کن و آنان را برای من شایسته گردان و مرا از ایشان بهرهمندی ده. ای معبود من، به خاطر من، آنان را در زندگی کامیاب ساز و عمرشان را طولانی کن. فرزندانشان را بپروران و ناتوانشان را توانا گردان. جسمشان و دینشان و خویِشان را به سلامت دار، و جان و تنشان، و هر کارشان را که به من مربوط است، از هر گزندی در امان دار، و روزیِ آنان را به دست من فراوان و پیوسته گردان...
خدایا شکرت
زبان قاصر است از شکر نعمت پروردگار، امروز ساعت 12:30 خداوند شیرین ترین نعمتش را نصیب ما کرد، و صدرای عزیز را بهمون عطا کرد. دیگه دیشب آقا صدرا حدود ساعت 2:30 شب مامانی رو از خواب بیدار کرد و ما هم رفتیم دنبال مامان جون و به اتفاق خاله رها رفتیم بیمارستان، از این بیمارستان به اون بیمارستان، دکترا گفتن که هنوز زوده باید برید صبح بیاین، ولی مامانی خیلی اذیت بود و درد می کشید، ما هم منتظر ماندیم یه کم تو بیمارستان یه کم تو ماشین تا صبح فردا رسید. چه روز خوبی بعد از مدت ها خداوند هم رحمتش رو از آسمون نازل کرد و یه بارون حسابی اومد(خدایا چه روز با برکتی). بلاخره مامانی ساعت 8 صبح پذیرش شد و ما هم به جز دعا کردن و منتظر موندن، کاری از دسمون بر نمی اومد. بابایی هم تو این لحظه ها خیلی بی تاب بود ولی سعی می کرد به رو خودش نیاره . . . .. بلاخره ساعت 12:30 روز دوشنبه 10 فروردین 94 بهمون خبر دادن که نی نی تون به دنیا اومده و خدا رو شکر حال مامان و نی نی خوبه.