گل پسرمون آقا صــدراگل پسرمون آقا صــدرا، تا این لحظه: 9 سال و 22 روز سن داره

نی نی جون ما

« وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُ‌وا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِ‌هِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ‌ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ‌ لِّلْعَالَمِينَ »

 

صدرای عزیز: زبان ما قاصر است از شکر نعمت تولد و حس بودن شما

در روز تولدت سر بر زمین سائیده و از درگاه حضرت حق نهایت سپاس خود را بجا آورده

و برایت  سالهای سال عمر با عزت و برکت خواستاریم .

صدرای عزیزم فدات بشم مهربونم مرد کوچولو

پسر مامان نفسم تووووو خیلی برام عزیزی و دوست داشتنی هستی الان که داری بزرگتر میشی و خیلی چیزارو متوجه میشی خیلللللی خوشحالم.تو الان یکسال و دو ماه داری و خیلی بازیگوشی ماشاله .اصلا دوست نداری بشینی همش سرپا میمیونی و راه میری راه که نه دو میزنی .برای همینم تو یازده ماهگی سعی کردی بلند بشی و کم کم راه افتادی.صدرای من اون روزی که خودت بلند شدی و دو سه قدم راه رفتی انگار دنیا رو بهم دادن هیچ وقت اون لحظه شیرین فراموش نمیکنم من و بابای خخخخیللللی ذوق کردیم و از ته دل خوشحالی میکردیم نمیدونی چه لذتی داشت وقتی تو رو تشویق میکردیم و تو هم با تشویق های ما تند تند بلند میشدی..عززززیز دللللم ،جیگرم،نفسم،زندگیم، صدرا جونم مامانی وقتی منو صدا میزنی و ...
14 خرداد 1395

صدرا جون هفــت ماهــه شــد

  مـــــاشــــــاالله صدرا جووونم پسر نازنینم مامان قربونت بره زندگی من ماشالله برا خودت مردی شدی هرکی عکساتو میبینه کلی کیف میکنه و میگه این صدرا چقدر تغییر کرده وآقا شده فدات بشم مامانی. صدرا جووونم تو الان کلی کارای جدید انجام میدی غلت میخوری و وقتی چیزی رو بخای با حرکت دستات به جلو میری که به اون چیزی که میخای برسی خییییلی بامزه میشی عزیزم  راستی چند روزی هست که سه کلمه به و اه و آم میگی وقتی قاشق تو دهنت میذارم البته زیاد نمیخوری یک ذره تو این ماه برات سوپ درست میکنم و بهت میدم عزیزم.امروز روز سوم محرم و دیروز من تو رو به مراسم شیرخوارگان علی اکبر بردم . ...
23 مهر 1394

خنده های شیرین صدرا جون

صدرا جونم عزیز دلم پسر خوشکلم خییییییییلی دوست دارم بی نهایت تو خیلی شیرین ودوست داشتنی هستی تو این دوماه و چهرده روزی که به دنیا اومدی زندگی برای من وبابات رنگ دیگه ای گرفته ووقتی بهت نگاه میکنم خدارو بخاطر وجود تو هزاران مرتبه شکر میگم ۰تو بهترین هدیه برای ما هستی ۰   صدراجون توهر روز که میگذره شیرینتر میشی وبلا تر مخصوصا با اون خنده های قشنگت که الان یک هفته ده روزی میشه که وقتی من و بابای باهات حرف میزنیم تو متوجه میشی و خییییییییلی میخندی تازه دوست داری حرف بزنی ۰عزیزم دوتا دستتو میذاری تو دهنت و لیسشون میزنی منم چندتا عکس ازت گرفتم خیلی بامزه میشی نفسم۰  
24 خرداد 1394

♥♥♥ پایان نه ماه انتظار شیرین و تـولد آقــا صـدرا ♥♥♥

  خدایا، بر من منّت گذار و فرزندانم را نگهداری کن و آنان را برای من شایسته گردان و مرا از ایشان بهره‌مندی ده. ای معبود من، به خاطر من، آنان را در زندگی کام‌یاب ساز و عمرشان را طولانی کن. فرزندان‌شان را بپروران و ناتوان‌شان را توانا گردان. جسم‌شان و دین‌شان و خویِشان را به سلامت دار، و جان و تنشان، و هر کارشان را که به من مربوط است، از هر گزندی در امان دار، و روزیِ آنان را به دست من فراوان و پیوسته گردان ... خدایا شکرت زبان قاصر است از شکر نعمت پروردگار، امروز ساعت 12:30 خداوند شیرین ترین نعمتش را نصیب ما کرد، و صدرا ی عزیز را بهمون عطا کرد. دیگه دیشب آقا صدرا حدود ساعت 2:30 شب ما...
10 فروردين 1394

چند ساعت قبل از تولد صدرا جون

سلام عزیز دلم پسر نازنینم امروز همون روزیه که ما منتظرش بودیم درست سر موقع خودت داری بدنیا میای من وبابای صبح زود رفتیم بیمارستان و دکتر منو معاینه کرد وگفت دیگه وقتش و تو داری بدنیا میای بعد گفت برو خونه و خودت آماده کن وهر روقت درد زایمانت بیشتر شد بیا بیمارستان ما هم اومدیم خونه و من به مامان جون زنگ زدم وخبر دادم مامان جون و خاله رها خیلی خوشحال شدن الانم خودم آماده اومدن گل پسرم کردم تا وقتی که زمانش برسه و با باباجون بریم بیمارستان عزیزم خیییییییلی دوست دارم ببینمت و بعداز نه ماه انتظار بغلت کنم البته بابایی هم خیلی منتظر این روز بوده وخیلی خوشحال۰
8 فروردين 1394

سال نو مبارک

سال نو نی نی عزیزمون مبارک باشه. راستی دیگه از الان به بعد باید بجای نی نی بگیم چی؟ باید بگیم آقا صدرا، آره عزیزدلمون پسر گلمون اسم قشنگش صدرا هست. جونم بگه بلاخره صدرا جون تحمل کرد و تو شکم مامان جون خوشگذروند و موند تا وارد سال جدید شدیم، حالا دیگه باید منتظر باشیم تا تو این روزا روی ماه صدرا جون رو زیارت کنیم ... وای چه حس قشنگیه اون لحظه ... یعنی چه شکلی خدا ... این آخرین مطلبی که قبل تولد گل پسرمون، آقا صدرا مینویسیم، ایشالله مطلب جدید بمونه برا بعد تولد که خیلی هم دور نیست، بسلامتی و خیر و خوشی ... انشاالله. ...
3 فروردين 1394

ماه نهم بارداری و خستگی های مامانی

سلام عزیزم پسر نازنینم با همه وجود دوست دارم و منتظر اومدنتم هرچند خیلی اذیت میشم نمیدونی پسرم خیلی سنگین شدم و به سختی بلند میشم ومیشینم شبا تو خاب چند مرتبه بلند میشم و بدنم درد میگیره خلاصه خواب راحتی ندارم بابای هم با من نصف شب بیدار میشه عزیزم هرچند اذیت میشم ولی به عشق اومدن تو همه سختی هارو تحمل میکنم۰ امروز نیمه اسفند ماه و فقط دوهفته به عید مونده ولی به اومدن تو رو دقیقا نمیدونم من و بابای منتظر اومدنتیم دکتر برای من هشتم فروردین زده ولی بستگی به تو داره که تو کی بیای پیشمون۰تو الان حسابی بزرگ شدی و زورت زیاد شده ماشاله و با دست وپاهات لگد های محکم میزنی'۰راستی عزیزم وقتی گرسنه هستی و وقتی من تازه غذا میخورم تو شروع به سکسکه کردن...
16 اسفند 1393

مبـــــــارکـــــــــــه!!!♫♫♫ تــولــد نــه ماهگیت♫♫♫ مبـــــــارکـــــــــــه!!!

سلام پسر عزیزم نفس مامان جون و بابا جون ساعت ها، روزها و ماه ها گذشت و گذشت تا وارد ماه آخر برای انتظار کشیدن شدیم. داریم لحظه ها رو یکی یکی میشماریم و قلبمون داره تندو تند میزنه. یه حس متفاوت، یه انتظار سخت اما زیبا و شیرین برای دیدن گل پسرمون. عزیزدلمون بدون که مامان جون و بابا جون بی اندازه منتظره دیدنت هستن. حالا دیگه هر جا که میریم همه دارن صحبتت رو میکنن . . . هزار هزار ماشالله به نی نی جونمون. راستی بلاخره مامان جون و بابا جون بعد از مدت ها گشتن و فکر کردن و دیدن اسم های جورواجور یه اسم خیییلی قشنگ واست پیدا کردن. راستش خیلی گشتیم تا تونستیم این اسم رو پیدا کنیم. بین خودمون بمونه قراره تا وقتی که نی نی مون به دنیا نیومد...
2 اسفند 1393

خواب دیدن های مامان که با دیدن نی نی تو بغلش دلش هوای میشه

سلام عزیز دل مامان تو الان دو روزه که وارد هشت ماهگی شدی ومن روز شماری میکنم تا تو رو تو بغلم بگیرم' عزیزم هر چند شب یکبار خابتو میبینم که بدنیا اومدی و بهت شیر میدم۰اولین بار که خابت دیدم تو خابم یک بچه چند ماهه بودی و قیافت شبیه خودم بود و دهنت باز کرده بودی و یکسره میخندیدی هنوز قیافه ات تو ذهنمه منم باهات بازی میکردم صبح که از خاب پاشدم کلی انرژی داشتم و حسسسسس خیلی خوبی داشتم و تو خابای بعدی تو خیلی کوچولوو بودی وتازه بدنیا اومده بودی و بهت شیر میدادم و لباسات عوض میکردم عزیزم تو خابم خیلی خوشحال بودم حالا باید منتظر بمونم تا خودت بیای عزیزم۰خلاصه مامانی خیلی خابت میبینه و هر خابی دیدم برا بابای تعریف میکنم۰ پسر عزیزم نمیدونی چه ب...
3 بهمن 1393